ﺴﻤﺖ ۹ ﺗﺎ ۱۸ ..............
*ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ *ﻗﺴﻤﺖ ۱ ﺗﺎ ۸
تفاوت تو با دیگران تو طرز نگاهتون نبود.
سلام.دوستان با نظر دادن من را در بهتر شدن وب کمک کنید
*ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﭘﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻓﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺳﻮﻧﯽ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﭘﯿﺶ...
*ﺑﺎﺩ ﺳﺮﺩ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺯﺩ، ﺯﯾﭗ ﭘﺎﻟﺘﻮﯾﻢ ﺭﺍﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﭼﺎﻧﻪ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺒﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﺎﻧﺪﻡ. ﺩﺭﺩﻝ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﻓﻮﺍﺩ ﺑﺪﻭﺑﯿﺮﺍﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻗﯿﺪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﺍﮔﺮﭼﻪ ﻓﻮﺍﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺷﯿﻔﺖ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
توقعي جز اتش نياز نميشه داشت مطمن باش اينجوري عاشقم ميشي من فقط ازت يه بوسه ميخوام
کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم میاوردم درست دو هفته بعد از ورود من به شرکت خانمی که متاهل هم بود به استخدام شرک در ا.مد که اسمش مینا پور اسد بود دختری بسیار مهربان و خوش صحبت که همین ...
صبح زود ار خواب پاشدم نگاهی به دور وبر کردم هوا افتابی بود ار بارون متنفر بودم برای همین با دیدن افتاب خبلب خوشحال شدم کنار پنجره رفتم و بیرونو نگاه کردم احتمالا بابا اینا بعد از ظهر میرسیدن رقتم جلو ایینه نگاهی به خودم انداختم ارایش ملایمی کردم و مانتوی قرمزم رو هم که خبلی دوست داشتم پوشیدم هنوز سایه خواب بود و نرگس هم هنوز نیومده بود دیگه حوصله سرکار هم نداشتم تصمیم گرفتم ...
خونه که رسیدیم بازم مثل دیشب مهین اینا اونحا بودن اندفعه هم خبری از اشکان نبود نمیدونم شاهین چه ذره چشمی ازش گرفته بود که اصلا پیداش نیود البته مهین که میگفت با دوستاش رفته شمال زنگ رو که زدم سایه و روشنک به گرمی اومدن استقبالموت و مهین هم تو سالن داشت با گوشیش حرف میزد کنار سایه رو مبل نشستم و بقیه هم هر کدوم جایی رو انتخاب کردن و نشستن مهین هم که تلفنش تموم شد کنار شاهین نشست و رو به من گفت:خوب شیرید یا روباه...
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم از بس استرس داشتم که نزدیکای صبح خوابم برده بود برای همین دیر از خواب پاشده بودم دستی به سرو صورتم کشیدم و موهامو که سرکش هر کدوم یک ور میرفت رو با دست رام کردم از جام پاشدم کمرم درد گرفته بود گردنم رو خم و راست کردم و به سمت اتاق شاهین رفتم بواشکی سرک کشیدم از یاداوری اتفاف دیشب قهقه ام به هوا رفت وای انقدر خندیدم که دلم درد گرفت و دستمو رو دلم گذاشتم و به خندیدن ادامه دادم که صدای شاهین از پشتم منو به خودم اورد :رو اب بخندی...
نفهمیدم چه جوری خوابم برد . خواب بدی دیدم که باعث شد از خواب بپرم . نگاهی به ساعت انداختم . همش نیم ساعت خوابیده بودم و یه همچین خوابی دیدم . سرم و گذاشتم رو بالش و سعی کردم دوباره بخوابم که بازم ادامه ی اون خواب مسخره رو دیدم ...
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمتشون با هم حرف میزدن اما با صدای اروم متوجه حضورم نشدن با خودم گفتم اینا که به حضور من نیازی نداشتن پس چرا منو از خواب ناز بیدارم کردن دیدم نه بابا خیلی تو بحثن صداشونم نمیشندم گفتم چه فرقی داره حالا راجع به چی دارن صحبت می کنن...
قسمت آخر
- نازنین جان،بیداری عزیزم؟
نازنین با خشم گفت:
بحث ،
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
مــــــــواد لازم برای لحظه های تلخ و نوشتــــــــن جمله های تلــــــــخ...!!!
نازی دارم می رم فرودگاه،تو هم می یای؟ |
About![]()
سلام من سیناحسینعلی پور هستم متولد17_3_1371 نویسنده این وبلاگ مرسی از اینکه به وبلاگ ماسرزدید
تير 1391 خرداد 1391 Authorsهانیه زهرا مریم Links
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاین: بازدیدها :
<-PollItems->
|